۵۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

دلا گداز که آیینه کرده سنگ تو را
کدام صیقل ابرو زدوده زنگ تو را

تو کعبه در دل ما کافران چه می جویی
گر آزری نتراشیده است سنگ تو را

کسی شکاری عشق تو را چه می داند
نشانه دیگر و زخمی دگر خدنگ تو را

ز خار خار محبت دل تو را چه خبر
که گل به جیب نگنجد قبای تنگ تو را

به هرکسی نظر از شیوه دگر داری
کسی درست نفهمیده ریو و رنگ تو را

به نغمه دگرم زنده ساز ای مطرب
چه معجزست که در پرده نیست چنگ تو را

تو حرف تلخ فروشی و من شکرنوشم
که چاشنی هزار آشتی است جنگ تو را

تو از نسیم «نظیری » به شور می آیی
چو گل نهان نتوان کرد بوی و رنگ تو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.