۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۳

به خاطرم گله یی گشت و دوست دشمن شد
دو دل چو شیر شکر بود سنگ و آهن شد

چو خانه سر کشتست عهد را بنیاد
ز هر طرف که نسیمی وزید روزن شد

مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنت
چراغ دیده نمی داشت دیر روشن شد

در اشتیاق تو چندان صنم صنم گفتم
که شرمسار ز خود زاهد و برهمن شد

سر از عنان تو گفتم برون توانم برد
کمند پا و سرم طرف جیب و دامن شد

کشید بر در و دیوار بوستان خطی
که گل ملول ازین بلبلان گلشن شد

مساز خنده دگر رنجه پا که جای تو نیست
لب ملول «نظیری » که وقف شیون شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.