۳۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۲

به غمزه روز الستم همین معامله بود
ابد رسید و نیاسودم این چه مشغله بود

نصیب من ز ازل درد بی دوا گردید
که بردباری هرکس به قدر حوصله بود

ببوی من سبب اجتماع دل ها گشت
جنون که باعث آشفتگی سلسله بود

به صفحه نقش خط و خال خویشتن نقاش
نکو کشید که آیینه در مقابله بود

دلم ز سر دهانش به قیل و قال افتاد
لطیفه یی ز لبش صد هزار مسئله بود

لبش به دادن کامم نمود جهد اما
به غمزه کرد حوالت که بد معامله بود

فریب قول بداندیش گرگ فاسد گشت
ربود یوسفی از ما که چشم قافله بود

به نکته گفت خجل می کنم «نظیری » را
ز قول خویش فراموش کرد این صله بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.