۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۸

دریغ از صف مردان برون نتاخت یکی
دو کون را به یکی داو درنباخت یکی

هزار تیغ درین مشهد جزا برخاست
ندید عشق که مردانه سر فراخت یکی

کسی به معرکه عشق کامیاب نشد
ظفر دو اسبه مدد شد ولی نتاخت یکی

بسی به جستن اجزای کیمیا گشتند
ز صد هزار کس اکسیر زر نساخت یکی

دلیل و حجت حق دیگرست و حق دیگر
طریق جهل هزار و ره شناخت یکی

دوکون را که چه داند که هیچ کس نشناخت
جهانیان همه بردند و درنباخت یکی

درست و خرده این کارخانه مغشوشست
نخورد داروی سباک اگر گداخت یکی

نوای عشق به ساز و حریر و الحان نیست
هزار پرده شد آهنگ کی نواخت یکی

مقمری چو «نظیری » پاکباز نخاست
که بیش و کم به هم آورده داو ساخت یکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.