۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۲

بکش تیغ ای ستمگر تا جهانی جان بکف گردد
کمان بردار، تا خورشید نارنج هدف گردد

از آن رو درج دل در دامن این دشت نگشایم
که میترسم گرامی گوهر غمها تلف گردد

بهمواری نصیحت بیش در دلها اثر دارد
ز نرمی قطره باران، در گوش صدف گردد

ز فکر این غزل آمد بیادم درگه شاهی
که سنگ از فیض خاک درگهش در نجف گردد

بظاهر گرچه پروردم، ز خاک درگهش واعظ
دل دیوانه ام در بر مجنون جان بکف گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.