۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۶

می پرستان چهره ها از تاب می افروختند
بهر روز حشر، رنگ خجلتی اندوختند

در مآل خویش، یکدم فکر نتوانند کرد
بسکه میخواران دماغ از آتش می سوختند

دامن دل را، بگل میخ خیال سیم و زر
اهل دنیا بر زمین تیره بختی دوختند

این قدر این قوم میدانند رسم خواجگی
صد یک آن بندگی هم کاش می آموختند

این قدر شد رشته عمر دراز این قوم را
کز دو عالم دیده امیدواری دوختند

راه میبردند واعظ بر سر گنج نجات
گر درین ظلمت چراغ توبه می افروختند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.