۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

نوبهار آمد، خردگو فکر زنجیرم کند
حیف چندان نیست کز دیوانگی سیرم کند؟!

آن سیه رویم که بحر رحمت او هر نفس
بخشش صرف جهانی، صرف تقصیرم کند

نا زیاد عالم طفلی کند حسرت کشم
روزگار از موی سر زآن کاسه پر شیرم کند

نور اقبالی که من در جبهه دیدم ترک را
پشت پایی دور نبود گر جهانگیرم کند

زان خرابم من که معمار جهان بهر شگون
دایم از آب و گل سیلاب، تعمیرم کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.