۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۲

پیر چون گشتی، چو طفلان بازی دنیا مخور
میخور آخر سرت، زنهار از وی پا مخور!!

بس ک دل پر گشته ز اندوه تهیدستی ترا
نیست جای غم دگر دل دل، غم بیجا مخور!

نیست چون بیصرفه هرگز خرجت از عقل معاش
غصه امروز و فردا را همه یک جا مخور

دل منه بر هستی مخلوق، پیش لطف حق
بازی از موج سر آبی بر لب دریا مخور

میکند زهر حرامی ناگهان در کار تو
بی تأمل لقمه یی از سفره دنیا مخور

نیست به از لذت مهمان نوازی، نانخورش
تا توانی نان خشک خویش را تنها مخور

نعمت الوان دنیا، نوش جان واعظ ترا
گر غم عشقی خدا روزی کند، بی ما مخور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.