۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۸

در تنم گردید داغش دردمند استخوان
درد افتاده است در جسمم ببند استخوان

تا نیابد راه بیرون شد، ز جسمم درد او
عقده هایم کرده چون نی کوچه بند استخوان

تا عنان گیرش نگردد، لذت آسودگی
درد از جسمم برون تازد سمند استخوان

نیست جان غافلت را آگهی از مغز کار
ورنه چون موران نگشتی پای بند استخوان

در میان دردها واعظ بسی گردیده ام
درد عشق است اینکه می افتد پسند استخوان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.