۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰۰

چون کند شمع رخت را انجمن پروانگی
شیشه نگذارد بساغر، خدمت پیمانگی

سازدت آزاد از بند قبا دیوانگی
از گریبان، طوق بر گردن نهد فرزانگی

بسکه جا کرده است در دل، تار تار سنبلش
میکنند امروز، دلها زلف او را شانگی

بر می گلگون کشد خمیازه چون لعل لعبت
شیشه را دل خون شود از حسرت پیمانگی

خشک میماند بجا از شورش توفان من
سیل اگر واعظ، کند با من شبی همخانگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.