۲۷۳ بار خوانده شده

بخش ۴ - زادن برزوی سهراب، پسر زاده رستم

ز شنگان چو سهراب آمد به در
شده بود شهرو ازو بارور

چو نه ماه بگذشت از آن روزگار
درخت قضا رفته آورد بار

به فرمان دیان جدا شد از وی
دل افروز پوری چو خورشید روی

برش چون بر شیر و چهرش چو خون
سطبرش دو بازو چو ران هیون

دل افروز مادر بد آن شمع روز
سپهر یلان،گرد گیتی فروز

جهانجوی را نام برزوی کرد
به دیدار او دل به نیروی کرد

بدان سان همی پروریدش به ناز
که نامد به چیزیش روزی نیاز

قدش گشت با سرو نازنده راست
چنان بود فرمان دیان که خواست

چو بگذشت از عمر او بیست سال
پهن کرد سینه قوی کرد یال

نهان کرد مادر ازو راز خویش
همی داشت او را هم آواز خویش

ز کردار خود هیچ با او نگفت
همی داشت آن راز را در نهفت

به دل گفت اگر من بگویم بدوی
که تو پور سرخابی ای ماهروی

بپوید ز شنگان به ایران شود
به پرخاش آن نره شیران شود

هم او چون پدر رزم رای آیدش
یکی تنگ تابوت جای آیدش

نباید که همچون پدر زاروار
شود کشته در دشت (و) در کارزار

به تدبیر، تقدیر برگشت خواست
چنان خواست دیان که مادر نخواست

چو پورش ابا یال و نیروی بود
تو گفتی که از آهن و روی بود

به برزیگری داشت مادر ورا
که بودش بسی ملک اندر خورا

جهان جوی از تخمه راستان
به برزیگری گشت هم داستان

یکی مرد عام کشاورز بود
اگر چه خداوند صد مرز بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳ - آغاز داستان برزو
گوهر بعدی:بخش ۵ - رسیدن افراسیاب به شنگان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.