۲۹۳ بار خوانده شده

فصل دهم

عجائب عالمها دل را نهایت نیست و شرف وی بدان است که عجیبتر از همه است و بیشتر خلق از آن غافل باشند و شرف وی از دو درجه است یکی از روی علم، دوم از روی قدرت اما شرف وی از روی علم بر دو طبقه است: یکی آن است که جمله خلق او را تواند دانستن و دیگر آن است که پوشیده تر است و هر کس نشناسد و آن عزیزتر است، اما آن چه ظاهر است آن است که وی را قوت معرفت جمله ی علمها و صناعتهاست تا بدان جمله صناعتها بداند و هر چه در کتابهاست بر خواند و بداند، چون علم هندسه و حساب و طب و نجوم و علوم شریعت و با آن که وی یک چیز است که قسمت نپذیرد، این همه علمها در وی گنجد، بلکه همه عالم در وی چون ذره باشد در بیابانی و در یک لحظه در فکرت و حرکت خویش از ثری به علا شود و از مشرق به مغرب شود.
با آن که در عالم خاک بازداشته است، همه آسمان را مساحت کند و مقدار هر ستاره بشناسد و مساحت بگوید که چند گز است و ماهی را به حیلت از قعر دریا برآرد و مرغ را از هوا به زمین آورد و حیوانات با قوت را چون پیل و اشتر و اسب مسخر خویش کند و هر چه در عالم عجایبها و علمهاست، پیشه وی است و این جمله علمهاست که وی را از راه پنج حواس حاصل شود، بدین سبب که ظاهر است و همگنان راه به وی دانند.
و عجیبتر آن است که اندرون دل روزنی گشاده است به عالم محسوسات که آن را عالم جسمانی گویند و عالم ملکوت را روحانی گویند و بیشتر خلق، عالم جسمانی محسوس را دانند و این خود مختصر است و دلیل بر آن که اندرون دل روزنی دیگر است، علوم را دو چیز است: یکی خواب است که در خواب چون راه حواس بسته گردد، آن در درونی گشاده شود و از عالم ملکوت و از لوح محفوظ غیب نمودن گیرد تا آنچه در مستقبل خواهد بودن بشناسد و ببیند، اما روشن، همچنان که خواهد بود، و اما به مثالی که به تعبیر حاجت افتد و از آنجا که ظاهر است، مردمان پندارند که کسی بیدار بود، به معرفت اولیتر بود و همی بیند که در بیداری غیب نبیند و در خواب بیند، نه از راه حواس، و شرح حقیقت خواب در این کتاب ممکن نیست.
اما این قدر بباید دانست که مثل دل چون آینه است و مثل لوح محفوظ چون آینه که صورت همه موجودات در وی است، چنانکه صورتها از یک آینه در دیگر افتد چون در مقابله آن بداری همچنین صورتها از لوح محفوظ در دل پیدا آید چون صافی شود، از محسوسات فارغ شود و با وی مناسبت گیرد و تا به محسوسات مشغول بود، از مناسبت با عالم ملکوت محجوب بود و در خواب از محسوسات فارغ شود، لاجرم آنچه در گوهر وی است، از مطالعه ملکوت پیدا شدن گیرد لیکن اگر چه حواس به جهت خواب فرو ایستد، خیال بر جای خویش باشد، بدان سبب بود که آنچه بیند در کسوت مثالی خیالی بیند صریح و مکشوف نباشد و از غطا و پوشش خالی نبود و چون بمیرد به خیال ماند و نه حواس، آنگاه کارها بی غطا و بی خیال بیند و با وی گویند: «فکشفنا عنک غطانک فبصرک الیوم حدید» و گوید: «ربنا ابسرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا».
دلیل دیگر آن است که هیچ کس نباشد که وی را فراستها و خاطره های راست بر سبیل الهام در دل نیامده باشد که آن نه از راه حواس باشد، بلکه در دل پیدا آید و نداند که از کجا آمد.
و بدین مقدار بشناسد که علمها همه از راه محسوسات نیست، بلکه از عالم ملکوت است و حواس – که وی را برای این عالم آفریده اند – لاجرم حجاب وی بود از مطالعه ی آن عالم ملکوت تا از وی فارغ نشود، بدان عالم راه نیابد به هیچ حال.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصل نهم
گوهر بعدی:فصل یازدهم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.