۲۳۷ بار خوانده شده

فصل یازدهم

همانا که گروهی از احمقان و مغروران گویند که اگر عذاب القبر باشد، ما از این ایمنیم که ما را هیچ علاقتی نیست و هستی و نیست آن نزدیک ما یکی است و این دعوی محال باشد و تا نیازماید بنداند اگر چنان است که هر چه وی را هست جمله دزد ببرد و هر قبول که وی را هست به دیگری شود از اقران وی و هر مرید که وی را باشداز وی بگردد و وی را مذمت کند، از آن دردل وی هیچ اثری نکند و همچنان باشد که مال دیگری بدزدند و قبول دیگری باطل شود، آنگاه این دعوی وی راست بود و باشد که گوید که من بر این صفتم و مغرور بود تا بند زدند و از وی برنگردند، بنداند پس باید که مال از خویشتن جدا کند و از قبول بگریزد و خود را بیازماید، آنگاه اعتماد کند که بسیار کس بود که پنداشت که وی با زن و کنیزک هیچ علاقتی ندارد، چون طلاق داد و بفروخت، آتش عشق که در دل وی پوشیده بود پدیدار آمد و دیوانه و سوخته گشت.
پس هر که خواهد که از عذاب القبر رسته باشد، باید که وی را با دنیا هیچ علاقتی نبود الا به ضرورت، چنان که کسی را به طهارت جای حاجت بود، وی را دوست دارد به ضرورت و بخواهد که از آن برهد، پس باید که حرص وی به طعام به معده رسانیدن همچنان بود که بر فارغ کردن معده از طعام، که هر دو ضرورت است و همه کارهای دیگر همچنین پس اگر دل از این علاقه خالی نتواند کرد، باید که با مواظبت بر عبادت و بر ذکر خدای تعالی ذکر بر دل خویش غالب گرداند، چنان که غالبتر شود این دوستی بر دوستی دنیا و حجت و برهان می خواهد بر این معنی به متابعت شریعت و تقدیم فرمان حق بر هوای خویش اگر نفس وی وی را اطاعت دارد، بر این معنی خود اعتماد کند که از عذاب القبر رست و اگرنه چنین بود، تن به عذاب القبر بنهد، مگر که عفو ایزد در رسد و او را در یابد.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصل دهم
گوهر بعدی:فصل دوازدهم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.