۲۳۲ بار خوانده شده

بخش ۳ - اصل اول

بدان که هر که مسلمان شود، اول واجب بر وی آن است که معنی کلمه لااله الاالله محمد رسول الله را که به زبان گفت، به دل بداند و باور کند، چنان که هیچ شک را به وی راه نبود و چون باور کرد دل وی بر آن قرار گرفت چنان که شک را بدان راه نبود، این کفایت بود در اصل مسلمانی و دانستن به دلیل و برهان فرض عین نیست بر هر مسلمانی، که رسول (ص) عرب را به طلب دلیل و خواندن کلام و جستن و شبهتها جواب آن نفرمود، بلکه تصدیق و باور داشتن کفایت کرد و درجه عموم خلق بیش از این نباشد.
اما لابد است که فرقی باشند، که ایشان راه سخن گفتن بدانند و اگر کسی شبهتی افکند تا عامی را از آن بیفکند، ایشان را زبان آن باشد که آن شبهت را دفع کنند و این صنعت را «کلام» گویند و این فرض کفایت بود که در هر شهری یک دو تن بدین صفت باشند بس بود و عامی صاحب اعتقاد باشد و متکلم شحنه و بدرقه اعتقاد وی باشد.
اما حقیقت معرفت خود راهی دیگر است و رأی این هر دو مقام و مقدمه آن مجاهدت است تا کسی راه مجاهدت و ریاضت نرود، تمام وی بدان درجه نرسد و مسلم نباشد وی را بدان دعوی کرد که زیان آن بیش از سود وی باشد و مثال وی چون کسی بود که پیش از پرهیز کردن دارو خورد، بیم آن بود که هلاک شود، چه آن دارو به صفت اخلاط معده وی گردد و از او شفا حاصل نیاید و در بیماری زیادت کند.
و آنچه در عنوان مسلمانی گفتیم، نمودار و نشانی است از حقیقت معرفت تا کسی که اهل آن باشد طلب کند و نتواند کرد طلب حقیقت آن، الا کسی که وی را در دنیا هیچ علاقت نباشد که مشغول کند و همه عمر به هیچ مشغول نخواهد بود مگر به طلب حق تعالی و آن کاری دشوار و دراز است: پس بدانچه غذای جمله خلق است اشارت کنیم و آن اعتقاد اهل سنت است تا هر کسی این اعتقاد در دل خود قرار دهد که این اعتقاد تخم سعادت وی خواهد بود
پیدا کردن اعتقاد
بدان که تو آفریده ای و تو را آفریدگاری است که آفریدگار همه عالم و هرچه در عالم است اوست و یکی است که وی را شریک و انباز نیست و یگانه است، وی را همتا نیست و همیشه بوده است که هستی او را بتدا نیست و همیشه باشد که وجود وی را آخر نیست و هستی وی در ازل و ابد که واجب است نیستی را به وی راه نیست هستی وی به ذات خود است که وی را به هیچ چیز نیاز نیست و هیچ چیز از وی بی نیاز نیست، بلکه قیام وی به ذات خود است و قیام همه چیزها به وی است.
تنزیه
وی در ذات خود جوهر نیست و عرض نیست و وی را در هیچ کالبد فرود آمدن نیست و به هیچ چیز مانند نیست و هیچ چیز مانند وی نیست و او را صورت نیست و چندی و چونی و چگونگی را به وی راه نیست و هرچه در خیال آید و در خاطر آید، از کمیت و کیفیت، وی از آن پاک است که آن همه صفات آفریدگان وی است و وی به صفت هیچ آفریده نیست، بلکه هر چه وهم و خیال صورت کند، وی آفریدگار آن است و خردی و بزرگی مقدار را به وی راه نیست که این نیز صفت اجسام عالم است و وی جسم نیست و وی را با هیچ جسم پیوند نیست و بر جای نیست و در جای نیست، بلکه خود اصلا جایگیر و جای پذیر نیست و هر چه در عالم است زیر عرش است و عرش زیر قدرت وی مسخر است، و وی فوق عرش است، نه چنان که جسمی فوق جسمی باشد، که وی جسم نیست، و عرش حامل و بردارنده وی نیست، بلکه عرش و جمله عرش همه برداشته و محمولطف و قدرت وی اند و امروز هم بدان صفت است که در ازل بود، پیش از آن که عرش را بیافرید و تا ابد همچنان خواهد بود که تغیر و گردش را به وی صفات وی راه نیست که اگر گردش به صفت نقصانی بود، خدای را نشاید و اگر به صفت کمالی باشد، از پیش ناقص بوده باشد و حاجتمند این کمال بوده باشد و محتاج آفریده بود و خدایی را نشاید و باز آن که از همه صفات آفریدگان منزه است، در این جهان دانستنی است و در آن جهان دیدنی است، و چنان که در این جهان بی چون و بی چگونه دانند وی را، در آن جهان نیز بی چون و بی چگونه بینند وی را که آن دیدار از جنس دیدار این جهانی نیست.
قدرت
و باز آن که مانند هیچ چیز نیست، بر همه چیزها قادر است و توانایی وی بر کمال است که هیچ عجز و نقصان و ضعف را به وی راه نیست، بلکه هرچه خواست کرد، و هرچه خواهد کند و هفت آسمان و هفت زمین و عرش و کرسی و هرچه هست، همه در قبضه قدرت وی مقهور و مسخر است و به دست هیچ کس، جز وی، هیچ چیز نیست و وی را در آفرینش هیچ یار و انباز نیست.
علم
و وی داناست به هرچه دانستنی است و علم وی به همه چیزها محیط است و از علا تا ثری هیچ چیزی بی دانش وی نرود، چه همه از وی رود و از قدرت وی پدید آید بلکه عدد ریگ بیابان و برگ درختان و اندیشه دلها و ذره های هوا در علم وی چنان مکشوف است که عدد آسمانها.
ارادت
و هر چه در عالم است، همه به خواست و ارادت وی است هیچ چیز، از اندک و بسیار و خرد و بزرگ و خیر و شر و طاعت و معصیت و کفر و ایمان و سود و زیان و زیادت و نقصان و رنج و حرارت و بیماری و تندرستی، نرود الا به تقدیر و مشیت وی و به قضا و حکم وی اگر هم عالم گرد آیند، از جن و انس و شیاطین و ملایک، تا یک ذره از عالم بجنبانند، یا بر جای بدارند یا بیش کنند یا کم کنند، بی خواست وی همه عاجز باشند و نتوانند بلکه جز آن که وی خواهد در وجود نیاید، و هر چه وی خواست نباشد و هیچ چیز و هیچ کس دفع آن نتوانند هرچه هست و هرچه بود و هرچه باشد همه به تدبیر و تقدیر وی است.
سمع و بصر
و چنانکه داناست به هر چیز دانستنی است، بینا و شنواست به هرچه دیدنی و شنیدنی است و دور و نزدیک در شنوایی وی برابر بود و تاریک و روشن در بینایی وی برابر بود و آواز پای مورچه ای که در تاریکی شب برود، از شنوایی وی بیرون نبود و رنگ و صورت کرمی که در تحت الثری بود از دیدار وی بیرون نبود و دیدار وی به چشم نبود و شنوایی وی به گوش نبود، چنان که دانش وی به تدبیر و اندیشه نبود و آفریدن وی به آلت نبود.
کلام
و فرمان وی بر همه خلق واجب است و خبر وی از هرچه خبر داد راست است و وعده و وعید وی حق است و فرمان و خبر و وعده و وعید همه سخن وی است و وی، چنان که زنده و دانا و توانا و بینا و شنواست، گویاست و با موسی (ع) سخن گفت بی واسطه و سخن وی به کام و زبان و لب و دهان نیست و چنان که سخن که در دل آدمی بود حرف و صورت نیست، یعنی آوازه نیست و چنان که سخن که در دل آدمی بود حرف و صورت نیست، یعنی آوازه نیست، سخن حق تعالی پاکتر و منزه تر است از این صفت و قرآن و تورات و انجیل و زبور و همه کتب پیغمبران سخن وی است و سخن وی صفت وی است و همه صفات وی قدیم است و همیشه بوده است.
و چنان که ذات ایزد، سبحانه و تعالی، در دل ما معلوم است، و با زبان مذکور است و علم ما آفریده و معلوم قدیم و ذکر ما آفریده و مذکور قدیم، ذات سخن همچنین قدیم است و در دل ما محفوظ است و به زبان ما و مقرو در مصحف مکتوب محفوظ نامخلوق و حفظ مخلوق و مقرو و نامخلوق و قراء مخلوق، و مکتوب نامخلوق و کتابت مخلوق.
افعال
و هرچه در علم است آفریده وی است و هرچه آفرید چنان آفرید که از آن بهتر و نیکوتر نباشدو اگر عقل همه عقلا درهم زنند و اندیشه کنند تا این مملکت را صورتی دیگر نیکوتر بیندیشند یا بهتر از این تدبیری کنند یا چیز نقصان کنند یا زیادت کنند، نتوانند و آنچه اندیشیند که بهتر از این می باید خطا کنند و از سر حکمت و مصلحت آن غافل باشند، بلکه مثل ایشان چون نابینایی بود که در سرایی باشد و هر قماشی بر جای خویش باشد و وی نبیند، چون بر آنجا می افتد، می گوید که، «این چرا بر راه نهاده اند»، و آن خود بر راه نباشد، ولکن وی خود راه نبیند.
پس هرچه آفرید به عدل و حکمت آفرید و چنان آفرید که می بایست و اگر به کمال تر از این ممکن بودی و نیافریدی، از عجز بودی یا از بخل و این هر دو بر وی محال است پس هرچه آفرید، از رنج و بیماری و درویشی و جهل و عجز، همه به عدل است و ظلم خود از وی ممکن نیست که ظلم آن باشد که در مملکت کسی دیگر تصرف کنند و از وی تصرف کردن در مملکت دیگری ممکن نبود که با وی مالک دیگر محال باشد، چه هرچه بود و هست و تواند بود، همه مملوک اند و مالک وی است و بس بی انباز و بی همتا.
آخرت
و عالم که آفرید از دو جنس آفرید: عالم اجساد و عالم ارواح و از عالم اجسام منزلگاه روح آدمیان ساخت تا زاد آخرت از این عالم برگیرند.
و هر کسی را مدتی تقدیر کرد که در این عالم باشد و آخرت مدت اجل وی باشد که زیادت و نقصان را به وی راه نباشد چون اجل درآید، جان را از تن جدا کند و در قیامت که روز حساب و مکافات است، جان را به کالبد دهد و همه را برانگیزد و هر کسی کردارهای خویش بیند در نامه ای بنوشته که هرچه کرده باشد همه را با یاد وی دهد و مقدار معصیت و طاعت وی وی را معلوم گردانند به ترازویی که شایسته آن کار باشد و آن ترازو با ترازوی این جهانی نماند.
صراط
و آنگاه همه را بر صراط گذر فرمایند و صراط باریکتر از موی و تیزتر از شمشیر بود هرکه در این عالم بر صراط مستقیم راست ایستاده باشد، به آسانی بر آن صراط بگذرد و هرکه راه راست نداشته باشد، بر صراط راه نیابد و به دوزخ افتد.
و بر سر صراط همه را بدارند و بپرسند از هرچه کرده باشند و حقیقت صدق از صادق طلب کنند و منافقان و مرائیان را تشویر دهند و فضیحت کنند.
و گروهی را بی حساب به بهشت فرستند و گروهی را حساب کنند به آسانی و گروهی را به دشواری و به آخر جمله کفار را به دوزخ فرستند که هرگز خلاصی نیابند و مطیعان مسلمانان را به بهشت فرستند و عاصیان را به دوزخ فرستند هرکه شفاعت انبیا و بزرگان دین وی را دریابد عفو کنند و هرکه را شفاعت نبود به دوزخ برند و بر مقدار گناه عقوبت کنند و به آخر به بهشت برند.
پیغامبر
و چون ایزد تعالی این تقدیر کرده بود و اعمال آدمی چنان رانده بود که بعضی سبب سعادت وی بود و بعضی سبب شقاوت و آدمی از خویشتن آن نتواند شناخت، به حکم فضل و رحمت خویش پیامبران را بیافرید و بفرمود تا کسانی را که در ازل به کمال سعادت ایشان حکم کرده بود از این راز آگاه کنند و ایشان را پیغام داد و به خلق فرستاد تا راه سعادت و شقاوت ایشان را آشکار کنند تا هیچ کس را بر خدای تعالی حجت نماند پس به آخر همه رسول ما را محمد علیه الصلوه والسلام به خلق فرستاد و نبوت وی به درجه کمال رسانید که هیچ زیادت را به وی راه نبود و بدان سبب وی را خاتم انبیا کرد که پس از وی هیچ پیغامبر نباشد و جمله خلق را از جن و انس به متابعت وی فرمود و وی را سید همه پیغمبران کرد و یاران و اصحاب وی را بهترین یاران و اصحاب پیغامبران کرد، صلوات الله علیه و علی سایر النبیین، و علی آله و اصحابه الطاهرین اجمعین.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲ - رکن اول (در عبادات است)
گوهر بعدی:بخش ۴ - اصل دوم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.