هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عناصر طبیعی مانند آتش و آب به عنوان نمادهایی برای بیان احساسات و مفاهیم عمیق استفاده می‌کند. شاعر با توصیف زیبایی و قدرت این عناصر، به بیان عشق، جدایی، درد و رنج می‌پردازد. همچنین، از مفاهیم فلسفی و عرفانی مانند قدرت الهی، عدالت و نظم در جهان سخن می‌گوید. شاعر از زبان شعر برای بیان احساسات خود و توصیف جهان اطراف استفاده می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان شعری و استعاره‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی ادبی دارد تا بتواند به درستی درک و تحلیل شود.

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی

بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب
شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب

کرشمه‌ای گر ازو بیند آب و آتش هیچ
شود ز چشمش بی‌شک معبهر آتش و آب

ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من
نکردهرگز بر سیم و شکر آتش و آب

لب و دو عارض با آب و نارش آخر برد
ز طبع و روی من آن ماه دلبر آتش و آب

ز آه من نشگفت وز چهرش ار گیرد
سپهر بر شده و چشم اختر آتش و آب

میار طعنه اگر عارض و لبش جویم
از آنکه جست کلیم و سکندر آتش و آب

ز خطرت دل و چشم وی اندرین دل و چشم
بسان ابر بهاری ست مضمر آتش و آب

بشب بخفته خوش و من ز هجر او کرده
ز دیده و دل بالین و بستر آتش و آب

ز درد فرقت آن ابر حسن و شمع سرای
چو ابر و شمعم در چشم و بر سر آتش و آب

به دل گرفت به وقتی نگار من که همی
کنند لانه و باده بدل بر آتش و آب

ببین تو اینک بر لاله قطرهٔ باران
اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب

بطبع شادی زاید ز زاده‌ای کو را
پدر صبا و زمین بود مادر آتش و آب

ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین
حسام‌وار شدست وز ره در آتش و آب

پدید کرد تصاویر مانی ابر و زمین
برآورید تماثیل آزر آتش و آب

مزاج و طبع هوا گرم و نرم شد نشگفت
اگر بزاید از پشم و مرمر آتش و آب

چو طبع سید گردد چمن به زینت و فر
چو عدل سید گردد برابر آتش و آب

سر محامد سید محمد آنکه شدست
بلند همت و نظمش به گوهر آتش و آب

مهی که گر فکند یک نظر به لطف و به خشم
شود بسوی ثری و دو پیکر آتش و آب

به نور رایش گشته منور انجم و چرخ
به ذات عونش گشته معمر آتش و آب

به نزد بخشش و بذلش محقر ابر و بحار
به نزد حشمت و حلمش مستر آتش و آب

مسخر خضر ار گشت باد و آب و زمین
مثال امر ورا شد مسخر آتش و آب

به حلم و خشمش کردند وصف از آن معنی
مهیب و سهل بود بر غضنفر آتش و آب

زند به امرش اگر هیچ خواهد از خورشید
به حد باختر و حد خاور آتش و آب

گر آب و آتش اندر خلاف او کوشند
ز باد و خاک بینند کیفر آتش و آب

به حکم نافذ نشگفت اگر برون آرد
ز چوب و سنگ چو موسی پیمبر آتش و آب

ز باد قدرت اگر کرد جانور عیسی
شود ز فرش بی‌باد جانور آتش و آب

زهی ز مایهٔ رایت منور انجم و چرخ
زهی ز سایهٔ تیغت مظفر آتش و آب

گه موافقت ار چون دل تو بودی چرخ
بدی به چرخ برین قطب و محور آتش و آب

شمال جودت بر آب و آتش ار نوزید
چرابه گونه چو سیمست و چون زر آتش و آب

ز باس و سعی تو بدست ورنه بی‌سببی
بطبع خشک چرا آمد و تر آتش و آب

به صدر دولت بایسته‌ای واندر خور
چنانکه هست و ببایست و در خور آتش و آب

به طبع خویش نبینند هیچ اگر خواهی
به قدر و قد تو پستی وو نظر آتش و آب

سموم خشم تو گر برزند به ابر و زمین
نسیم خلق تو گر بروزد بر آتش و آب

شو ز بیم تو لرزان زمین و ابر عقیم
شود ز خلق تو چون مشک و عنبر آتش و آب

شود ز قدر تو عالیتر از سپهر زمین
رود به امر تو از بحر و اخگر آتش و آب

اگر نه بیم و امیدت بدی به بحر و هوا
وگر نه هیبت و حکمت بدی بر آتش و آب

برو عتاب و عقوبت خدای کی کردی
ز بهر یونس و قومش مسخر آتش و آب

به هفت کشور خشمت رسید و نظم آری
جدا که دید خود از هفت کشور آتش و آب

ز قدر و نظم تو دارند بهره زان نشدند
چو باد و خاک کثیف و مدور آتش و آب

معاقبست حسودت به دو مکان به دو چیز
به سان فرعون در مصر و محشر آتش و آب

میان طبع تو و طبع حاسدت در نظم
کفایت‌ست در آن شعر داور آتش و آب

که چون در آید در طبع تو شود بی‌شک
بر آن دو طبع دگر کبر و مفخر آتش و آب

به زیر فکرت و کلک تو خاست بر در نظم
ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب

چو بود خاطر و طبع تو کلک را همراه
ببوسد ار چه بود کلک و دفتر آتش و آب

اگر ندارد نسبت به خامهٔ تو چراست
به نزد خامت هم خیر و هم شر آتش و آب

شد از بهاء مدیحت سخنور اختر و کلک
شد از سخاء وجودت توانگر آتش و آب

جهان بگیر به آن باد پای خاک نهاد
که هست با تک او کند و مضطر آتش و آب

گه مسیر بود بر نهاد چرمهٔ تو
به نزد عقل مصور شود گر آتش و آب

به پست و بالا چون آب و آتشست مگر
شدست از پی تو اسب پیکر آتش و آب

به سان صرصر لیکن به گاه تابش و خوی
که دید ساخته در طبع صرصر آتش و آب

جهان ندید مگر چرمهٔ ترا در تک
به هیچ مستقری سایه‌گستر آتش و آب

زمانه ساخت ز هفت اختر و چهار ارکان
برای زینت بزمت دو لشکر آتش و آب

بخواه از آنکه چو خوردی چو طبع خود بندد
دماغ و طبع ترا زیب و زیور آتش و آب

بصوفت آب و بطبع آتش و ندیده جهان
مگر به جام توچون دو برادر آتش و آب

تو روی شادی افروز و آب غم بر از آن
هنی و روشن در جام و ساغر آتش و آب

که بهر پیرهنی من گزیدم از دل و چشم
ز جور چرخ چو دماغ و سمندر آتش و آب

در آب و آتش بی‌حد چرا شوم غرقه
چو هست باد و هوا را مقدر آتش و آب

ز خون ببست دل و چشم پس چو آهن و خاک
چراست در دل و چشمم مجاور آتش و آب

برید فکرت کلک تو خواست بر در نظم
ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب

ولیک از آتش و آبست دیده و دل من
چو در ثنای تو کردم مکرر آتش و آب

همیشه تا به زمینست و چرخ گنج و نجوم
همیشه تا به سعیرست و کوثر آتش و آب

سخاو لطف ترا بنده باد ابر و هوا
سنا و حلم ترا باد چاکر آتش و آب

مباد قاعدهٔ دولت تو زیر و زبر
همیشه تا که بود زیر و ازبر آتش و آب
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۶۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مذمت اهل روزگار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.