۳۷۰ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸

ثابت من قصد خرابات کرد
نفی مرا شاهد اثبات کرد

با قدح و بلبله تسبیح کرد
با دف و طنبور مناجات کرد

آن خدمات من دل سوخته
مستی او دوش مکافات کرد

نغمهٔ او هست مرا نیست کرد
بیدق او شاه مرا مات کرد

تا که به من داد و گفت:«خذ»
اغلب انفاس مرا هات کرد

آنکه همی دعوی بر هر کسی
روز و شب از راه کرامات کرد

حال سنایی دل اهل خرد
خاک گمان بر سر طامات کرد

با دل و با دیدهٔ چرخ فلک
دال دل خویش مباهات کرد

دیدهٔ بردوخته چون برگشاد
راز دل خویش مقامات کرد

بحر محیط او به یکی دم بخورد
پس بشد و قصد سماوات کرد

دست به هم بر زد و ناگه به شوق
زان همه شب دوش لباسات کرد

بست در صومعه و خویش را
چاکر و شاگرد خرابات کرد

کشف که داند که کند آنکه او
فضل برو سید سادات کرد

ماند سنایی را در دل هوس
صومعه پر هزل و خرافات کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در مدح خواجه حکیم ابوالحسن علی بن محمد طبیب
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - در مدح خواجه عمید ثقةالملک، طاهر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.