۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

مهش رست از خط مشکین نقابی
برآمد آسمانی ز آفتابی

کند کافر به آسانی مسلمان
جز آن...خط مشکل کتابی

زنخدانش ز چشمم شط خون راند
چهی انگیخت دریا از حبابی

گذشتت سنبل از خرمن به خروار
به مشتی خوشه چینان را نصابی

مگر من کت ز لب قانع به هیچم
ندیدم تشنه آسود از سرابی

رخ از شرم خطش خوی کرد و بشکفت
گل رنگینی از مشکین گلابی

مگر سردار کان دل بر دلم سوخت
نسوزد هیچ آتش از کبابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.