هوش مصنوعی:
نامهای از یک فرد به حاجی اسمعیل که در آن از دوستی و اعتماد بین آنها صحبت میشود. نویسنده از ارسال پیام و نامههای قبلی و عدم دریافت پاسخ ابراز نگرانی میکند. همچنین، به موضوع چشمک (احتمالاً یک شیء ارزشمند) اشاره میکند که به میرزا رضا سپرده شده و حالا دنبال آن است. نویسنده تأکید میکند که در طول سالها از کمکهای مالی دیگران چشمپوشی کرده و تنها به دوستان نزدیک مانند حاجی اسمعیل اعتماد داشته است. در پایان، از حاجی اسمعیل میخواهد در یافتن چشمک مناسب کمک کند و از میرزا رضا درباره وضعیت آن بپرسد.
رده سنی:
16+
متن شامل مفاهیم پیچیدهای مانند روابط انسانی، اعتماد، و درخواستهای غیرمستقیم است که درک آنها برای مخاطبان جوانتر دشوار خواهد بود. همچنین، برخی اشارات تاریخی و فرهنگی ممکن است برای سنین پایین نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۱۹۰ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نگاشته
فدای حاجی اسمعیل، هر آشنایی که راه سپاری های تهران را باره در ستام کشد، می خواهم از من بتو نامه و پیامی داشته باشد خواه برسد خواه نرسد خواه کار اندیش پاسخ شوی خواه نشوی، شعر:
چون دلش دادی و مهرش ستدی هیچ نماند
اگر او با تو نسازد تو به او سازی به
جوانی از نوکرهای شاه که ترا می شناخت و می دانست که در کجا خانه داری کاغذ از من ستد و پیمان داد که برساند و پاسخ بستاند و روانه گرداند. گویا تا اکنون رسیده و نوشته چشم سپار افتاده باشد. اگر میرزا رضا را دیدی و داستان چشمک را در میان آوردی، زودم از چگونگی آگاهی رسان. حاجی اگر چشم و گوشی داری و مغز و هوشی در این چند سال خاست و نشست دانسته خواهی بود که من دست آز و کام از خوان پادشاه تا پاسبان شسته ام و چشم از زرد و سرخ فرزندان آدم فرو بسته، پولی سیاه خواهش مفت از کسی ندارم. یکی از دوستان و یاران نزدیک من توئی اگر بیگاه و گاه در کاخ و کوی تو هم به خواهش تو پاره نانی شکسته ام بیش از آنکه دو مزدور خلخالی خشت زند و چاه کند میان کارگزاری بسته، بیست سال افزون بهمین روش با سرکار سیف الدوله که بی ساخته ترین بزرگان و آشنایان است راه رفته ام و دهش و داد ندیده و دوستداران را سپاس رانده. این چشمک را در پیش سرکار جلال الدین میرزا از دست فروشی خریدم چون به چشم می افتاد و فرزندی میرزا رضا را دوست و فرزند و رازدار پیدا و نهفت خود می دانستم به او سپردم هنگام بازگشت من از ری به سمنان وی در گیلان بود خواستم، مادرش گفت نام و نشانی از آن پیش من نیست، راست هم گفتند. میرزا رضا هم فراموش کرده می گویم شاید هوش یادآوری کند و میرزا بفرستادن همان چشمک داوری فرماید. باری استکلاشی و گدائی نیست بخواه اگر روی بر تافت دامان در چین و آگاهی فرست. فرزند هنرمند میرزا مهدیقلی دارنده نامه را سفارش کردم چشمکی شاخ دار بگیرد تو هم دستیار شو، از فرنگی ها بپرس تا با چشم هفتاد هشتاد ساله چشمکی که در خور و سزا باشد بجوئی و او بخرد، کوتاهی مکن.
درباره چون من دوستی کم آزار کاری چونان کمینه و پست در پای بردن بیش از اندازه نامردی و بی دردی است و سرمایه رنجش و دل سردی.
چون دلش دادی و مهرش ستدی هیچ نماند
اگر او با تو نسازد تو به او سازی به
جوانی از نوکرهای شاه که ترا می شناخت و می دانست که در کجا خانه داری کاغذ از من ستد و پیمان داد که برساند و پاسخ بستاند و روانه گرداند. گویا تا اکنون رسیده و نوشته چشم سپار افتاده باشد. اگر میرزا رضا را دیدی و داستان چشمک را در میان آوردی، زودم از چگونگی آگاهی رسان. حاجی اگر چشم و گوشی داری و مغز و هوشی در این چند سال خاست و نشست دانسته خواهی بود که من دست آز و کام از خوان پادشاه تا پاسبان شسته ام و چشم از زرد و سرخ فرزندان آدم فرو بسته، پولی سیاه خواهش مفت از کسی ندارم. یکی از دوستان و یاران نزدیک من توئی اگر بیگاه و گاه در کاخ و کوی تو هم به خواهش تو پاره نانی شکسته ام بیش از آنکه دو مزدور خلخالی خشت زند و چاه کند میان کارگزاری بسته، بیست سال افزون بهمین روش با سرکار سیف الدوله که بی ساخته ترین بزرگان و آشنایان است راه رفته ام و دهش و داد ندیده و دوستداران را سپاس رانده. این چشمک را در پیش سرکار جلال الدین میرزا از دست فروشی خریدم چون به چشم می افتاد و فرزندی میرزا رضا را دوست و فرزند و رازدار پیدا و نهفت خود می دانستم به او سپردم هنگام بازگشت من از ری به سمنان وی در گیلان بود خواستم، مادرش گفت نام و نشانی از آن پیش من نیست، راست هم گفتند. میرزا رضا هم فراموش کرده می گویم شاید هوش یادآوری کند و میرزا بفرستادن همان چشمک داوری فرماید. باری استکلاشی و گدائی نیست بخواه اگر روی بر تافت دامان در چین و آگاهی فرست. فرزند هنرمند میرزا مهدیقلی دارنده نامه را سفارش کردم چشمکی شاخ دار بگیرد تو هم دستیار شو، از فرنگی ها بپرس تا با چشم هفتاد هشتاد ساله چشمکی که در خور و سزا باشد بجوئی و او بخرد، کوتاهی مکن.
درباره چون من دوستی کم آزار کاری چونان کمینه و پست در پای بردن بیش از اندازه نامردی و بی دردی است و سرمایه رنجش و دل سردی.
تعداد ابیات: ۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۹ - به دوستی نوشته شد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.