۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴ - جنت کوی او

زلف دلدار من، ای سلسله ها گشته اسیرت
هر شکن دام دلی چند ز برنا و ز پیرت

گر تو همخوابه آهوی تتاری ز چه دایم،
طوع طوق آمده همچون دل ما گردن شیرت

نیستی صبح که هم تیره بود روی و روانت
نیستی شام که همسایه بود مهر منیرت

مشک نابی و ز بن گشته عیان معدن سیمت
ظلماتی و ببر گشته روان جدول شیرت

عضو عضو تن عشاق، تو را تابع جنبش
دست جبریل مگر با گل دل کرده خمیرت

اژدهائی و به گنج گهرت آمده مسکن،
بی سبب نیست که مایل شده دل های فقیرت

شامگاهی و به خورشید منیر است مکانت
ور کمان دار نئی، از چه ز مژگان شده تیرت

شد قرارت به دل آتش سوزنده عارض
که جهان پر شده از رایحه دود عبیرت

بار بر دوش نگاری تو ز سنگینی دل ها
همچنان دل بری از ما که قلیل است کثیرت

مو به موی تو زبان آمد و خاموش نشینی
و این عجب تر که به آفاق رود بانگ صفیرت

دل دیوانه ما چند به زنجیر تو باشد
نیست بیمی مگر از تیغ سرافشان امیرت

ای امیری که ستایند تو را احمد مرسل
ممتنع همچو خداوند بود گرچه نظیرت

آسمان کامده این گونه بر از عالم غبرا
خود غباری است که پیدا شده از گرد مسیرت

ماسوی ممتنع آن حلقه نگشتند چگونه
بانگ کن گر نشنفتندی، از لفظ خبیرت

جز رخت هیچ نبیند نه به خورشید و نه ذره
آنکه در کون و مکان بیند، با چشم بصیرت

جای آن است که عیسی طلبد فیض دم از وی
گر ز لب کسب کند نیم نفس طفل صغیرت

از چه بر صفحه امکان نکشیدند قلم را
نشنیدند ز لوح ار اثر بانگ صریرت

تابع بنده امر تو اگر نیست پس از چه
محض تقدیر بود رشته تدبیر مشیرت

دو جهانت به کف راد کم آمد ز دو خردل
این صغیر است ندانم که کدام است کبیرت

ای نم دست شهنشاه ندانم به چه مانی
تو نمی بیش نباشی و خجل یم غزیرت

جا در اوهام نگیری تو که دریای محیطی
ممتنع آمده گنجایش در جوی صغیرت

هفت دریا نه بزرگ است بر قطره جودت
که به بازیگه اطفال بود چند غدیرت

گندم مزرع رویت چه نوال است که آمد
کافی رزق خلایق همگی نیم شعیرت

مهر گردون ازل تا به ابد روشن از آن شد
که بر او تافته یک ذره ز انوار ضمیرت

نه سما کامده بر کشته رزق همه ضامن
دانه ای چند بود ریخته از ابر مطیرت

افسر اردم زند از مدح تو جهلی است مجسم
که به قرآن بستوده است خداوند خبیرت

تا سما آمده سیار و سکون یافته غبرا
این یک از پای وقار، آن دگر از دست اثیرت

جنبش جان احبّا، همه در جنت کویت
جسم دشمن به جحیم، از غضب حی قدیرت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳ - شعله دوزخ گُل آید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵ - داور کشور جان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.