هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که از عشق، جنون، عقل، و رهایی از تعلقات دنیوی سخن میگوید. شاعر از عشق به عنوان نیرویی متعالی یاد میکند که بر دانش و عقل برتری دارد و مخاطب را به رها کردن دلبستگیهای مادی و پیوستن به عشق حقیقی دعوت میکند. همچنین، توصیفهای زیبایی از طبیعت و معشوق در متن وجود دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رهایی از دنیا و عشق متعالی نیاز به بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۱۶۹
تا چند سخن از عقل، از عشق دلا دم زن
زنهار، دم از دانش اندر بر ما، کم زن
افسانه دور دهر، بر ما چه فروخوانی
شیدای رخ یاریم، با ما ز جنون دم زن
ز اسرار نهان عشق، یک نکته بگو با ما
دم از نفس قدسی، بر قالب آدم زن
سودای سرو سامان، با عشق نمی سازد
رو، خانه هستی را بنیان کن و برهم زن
درویشی کوی دوست بر محتشمی بگزین
در عین گدایی پای بر دستگه جم زن
بر قصد عدوی نفس، کش نخوت فرعونی است
روزی چو کلیم ای دل، بی واهمه بر یم زن
این کارگه خاکی، بر همت ما تنگ است
خرگاه عزیمت را، بیرون ز دو عالم زن
سرگشته در آن وادی، خشکیده لبی چند است
باری تو قدم آنجا، با دیده پرنم زن
در عرصه جانبازی، منصور صفت پانه
بردار بلا خود را، با خاطر خرّم زن
در شش جهت این کاخ، تا چند دو دل بودن
تکبیر چهارم را، چون زاده ادهم زن
آیین کرم افسر، منسوخ شد از گیتی
باری تو دم همت ز ارواح مکرم زن
اگر سری است با گلت، به عارض نگار بین
وگر هواست سنبلت، شکنج زلف یار بین
مخواه نوبهار را، مجو بنفشه زار را
ز طره آن نگار را، بنفشه در کنار بین
چه طرف باشد از گلت، چه آرزو به سنبلت
ز روی یار محفلت، فریب نوبهار بین
به عارضش عرق نگر، ستاره بر شفق نگر
گهر به گل ورق نگر، به مه در استوار بین
الا که می برد دلت، به سوی سبزه و گلت
ز بوستان چه حاصلت، به بوستان عذار بین
به کوه لاله زارها، به دشت سبزه کارها
بهر چمن بهارها، از او به یادگار بین
گلی نگر بهشت رو، بهارکی بنفشه مو
فراز سرو قد او، گل و بنفشه یار بین
ز طلعتش بهار جو، ز طرّه اش تتار جو
ز قامتش عرار جو،به نرگسش خمار بین
مگو که نوبهار شد، زمین بنفشه زار شد
اگر جهان نگار شد، تو طلعت نگار بین
فسون و ناز و غمزه اش، دلال و غنج و عشوه اش
تعلل و کرشمه اش فزون و بیشمار بین
ز جعد تابدار او، ز خط مشکبار او،
فراز لاله زار او، دمیده سبزه زار بین
بجوی طرفه یارکی، بتی سمن عذارکی
بهشت وش نگارکی، وز آن به دل قرار بین
زنهار، دم از دانش اندر بر ما، کم زن
افسانه دور دهر، بر ما چه فروخوانی
شیدای رخ یاریم، با ما ز جنون دم زن
ز اسرار نهان عشق، یک نکته بگو با ما
دم از نفس قدسی، بر قالب آدم زن
سودای سرو سامان، با عشق نمی سازد
رو، خانه هستی را بنیان کن و برهم زن
درویشی کوی دوست بر محتشمی بگزین
در عین گدایی پای بر دستگه جم زن
بر قصد عدوی نفس، کش نخوت فرعونی است
روزی چو کلیم ای دل، بی واهمه بر یم زن
این کارگه خاکی، بر همت ما تنگ است
خرگاه عزیمت را، بیرون ز دو عالم زن
سرگشته در آن وادی، خشکیده لبی چند است
باری تو قدم آنجا، با دیده پرنم زن
در عرصه جانبازی، منصور صفت پانه
بردار بلا خود را، با خاطر خرّم زن
در شش جهت این کاخ، تا چند دو دل بودن
تکبیر چهارم را، چون زاده ادهم زن
آیین کرم افسر، منسوخ شد از گیتی
باری تو دم همت ز ارواح مکرم زن
اگر سری است با گلت، به عارض نگار بین
وگر هواست سنبلت، شکنج زلف یار بین
مخواه نوبهار را، مجو بنفشه زار را
ز طره آن نگار را، بنفشه در کنار بین
چه طرف باشد از گلت، چه آرزو به سنبلت
ز روی یار محفلت، فریب نوبهار بین
به عارضش عرق نگر، ستاره بر شفق نگر
گهر به گل ورق نگر، به مه در استوار بین
الا که می برد دلت، به سوی سبزه و گلت
ز بوستان چه حاصلت، به بوستان عذار بین
به کوه لاله زارها، به دشت سبزه کارها
بهر چمن بهارها، از او به یادگار بین
گلی نگر بهشت رو، بهارکی بنفشه مو
فراز سرو قد او، گل و بنفشه یار بین
ز طلعتش بهار جو، ز طرّه اش تتار جو
ز قامتش عرار جو،به نرگسش خمار بین
مگو که نوبهار شد، زمین بنفشه زار شد
اگر جهان نگار شد، تو طلعت نگار بین
فسون و ناز و غمزه اش، دلال و غنج و عشوه اش
تعلل و کرشمه اش فزون و بیشمار بین
ز جعد تابدار او، ز خط مشکبار او،
فراز لاله زار او، دمیده سبزه زار بین
بجوی طرفه یارکی، بتی سمن عذارکی
بهشت وش نگارکی، وز آن به دل قرار بین
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.