هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و فراق خود سخن میگوید و از معشوق میخواهد که به او توجه کند. او از بیوفایی معشوق شکایت دارد و درد هجران را بیان میکند. همچنین، زیباییهای معشوق را توصیف کرده و از آرزوی وصال با او میگوید.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و اصطلاحات ادبی ممکن است برای سنین پایینتر چالشبرانگیز باشد.
شمارهٔ ۱۸۹
صبا، به جانان اگر توانی،
پیامی از من ببر نهانی
بگو، ز نازت، چه میشود کم
شبی به کویت گرم بخوانی
ز جام وصلت، زلال مهری
به کام خشکم، اگر چکانی
سرشکم از چشم، همی کنی پاک
غبارم از رخ، همی فشانی
نه عهد کردی که از محبان،
علاقه مهر، نه بگسلانی؟
چه شد که اینک نمی کنی یاد
ز دوستداران به هیچ آنی؟
من از فراغت همیشه ناکام
تو با رقیبان، به کامرانی
تو کرده ای خو به نعمت و ناز
بلای هجران بلی ندانی
به حالت من دلت بسوزد
غم دلم را، اگر بدانی
چه نونهالی است قد تو یارب
که سرو نبود، بدین روانی
نهاده ابروت، به قصد جانم
ز مژّه صد تیر به یک کمانی
سخن چه گویی، چو نیستت لب
کمر چه بندی، که بی میانی
نوید وصلی بده به افسر،
که جان سپارد، به مژدگانی
پیامی از من ببر نهانی
بگو، ز نازت، چه میشود کم
شبی به کویت گرم بخوانی
ز جام وصلت، زلال مهری
به کام خشکم، اگر چکانی
سرشکم از چشم، همی کنی پاک
غبارم از رخ، همی فشانی
نه عهد کردی که از محبان،
علاقه مهر، نه بگسلانی؟
چه شد که اینک نمی کنی یاد
ز دوستداران به هیچ آنی؟
من از فراغت همیشه ناکام
تو با رقیبان، به کامرانی
تو کرده ای خو به نعمت و ناز
بلای هجران بلی ندانی
به حالت من دلت بسوزد
غم دلم را، اگر بدانی
چه نونهالی است قد تو یارب
که سرو نبود، بدین روانی
نهاده ابروت، به قصد جانم
ز مژّه صد تیر به یک کمانی
سخن چه گویی، چو نیستت لب
کمر چه بندی، که بی میانی
نوید وصلی بده به افسر،
که جان سپارد، به مژدگانی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.