۱۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵

صبحدم با دو چشم خواب زده
با رخی از عرق گلاب زده

راست چون وعده ی خود و دل من
درسر زلف، پیچ و تاب زده

از خط مشکبوی غالیه فام
طعنه در بوی مشک ناب زده

وز دهانی چو چشمه ی حیوان
خاک در روی آفتاب زده

وز دل همچو سنگ و آهن خویش
آتش اندر دل خراب زده

من برای قدوم موکب او
خاک را از دودیده آب زده

گفت تاکی چو چشم من باشی
چنگ در دامن شراب زده؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.