۱۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵

جام زرین فلک سیم پرا کند به صبح
جام زرکش به صبوحی زکف سیمبران

می خور از کاسه به حدی که اگر خاک شوی
مست گردند ز بوی گل تو کوزه‌گران

شعلهٔ آتش می را چو مغان سجده گزار
باشد، آهی بود از سینه ی پرخون جگران

قدح می همه بر کف نه و،بردیده بنه
تو چه دانی مگر از جور جهان گذران؟

خاک در چشم کش از عبرت ازیراک دراو
ریزریز است چو سرمه، تن صاحب بصران

شکرین است نبات زمی از بس که مزید
لب شیرین سخنان ودهن لب شکران

هنر اکنون همه از خاک طلب باید کرد
زانکه اندر دل خاک اند همه پرهنران

از گرانجانی خود همچو قدح سرسبکم
بر کفم نه سبک ای ساقی ازان رطل گران

دور این گنبد گردان، چو میم کرد خراب
شب شده روز من از صحبت این بدگهران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.