۱۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹

اهل وطن بهم همه یارند و من غریب
هرگز کسی ندیده کسی در وطن غریب

جز من به کوی او که غریبم ز بی کسی
بلبل ندیده کس به حریم چمن غریب

یوسف صفت ز شهر سفر کرده یار و من
یعقوب وار مانده به بیت الحزن غریب

شیرین به آشنائی خسرو نهاده دل
جان می کند به کوه بلا کوه کن غریب

بیگانه ای ز من همه جا ورنه بابسی
در خلوت آشنایی و در انجمن غریب

تیرت گذشت اگر ز دل من غریب نیست
باشد مدام ماندن جان در بدن غریب

از معنی غریب نو آئین رفیق هست
در گوش‌ها چو حرف وفا شعر من غریب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.