۱۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷

به تن تا جان غم فرسود من هست
غم و درد توام در جان و تن هست

تو آن لیلی شیرینی که هر سو
صدت مجنون هزارت کوهکن هست

نه چون رخسار و نه چون قامت تو
گلی در باغ و سروی در چمن هست

ز یعقوب و زلیخا گر به عالم
حدیث یوسف گل پیرهن هست

عزیز من چو یعقوب و زلیخا
تو را عاشق بسی از مرد و زن هست

به بزمی نیست حاجت پرتو شمع
که آن چشم و چراغ انجمن هست

نگوید تا سخن آن غنچه لب نیست
کسی را این گمان کان را دهن هست

مرا با یار، یارای سخن نیست
رفیق ارنه به یارم صد سخن هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.