۱۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

گر رفت جان و جسمم شد خاک آستانت
جسمم فدای جسمت جانم فدای جانت

در باغبانی تو عمرم گذشت، لیکن
در عمر خود نچیدم یک گل ز گلستانت

ای گلبن نزاکت تا چند یابد از تو
گلچین نصیب و ماند بی بهره باغبانت

زینسان که رشک دارم بر آشنایی تو
پرسم چگونه نامت جویم چه سان نشانت

نامهربان به خویشم غم نیست گر ببینم
آنست غم که بینم با غیر مهربانت

کرده است در دل و جان صد رخنه مردمان را
مژگان چون خدنگت ابروی چون کمانت

پامال کرده سرها وز دست برده دلها
پای گران رکابت دست سبک عنانت

در کوی یار افغان کم کن رفیق ترسم
رنجد لطیف طبعش از ناله و فغانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.