۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵

ز خلق تا اثر و از جهان نشانی هست
ز حسن و عشق حدیثی و داستانی هست

ز داغ درد توام تا به جسم جانی هست
دل پر آتش و چشمان خون فشانی هست

به جز نیاز نباشد نماز پیران را
به کشوری که چو تو نازنین جوانی هست

جدا ز شاخ گل خود دلم برد حسرت
به طایری که به شاخیش آشیانی هست

کسی که دل به دلارام و جان به جانان داد
کجاش فکر دلی، کی خیال جانی هست

به روی و کوی تو شادم چنان که پندارم
به غیر از این نه گلی و نه گلستانی هست

بود حیات ابد روز وصل یار رفیق
جز این نباشد اگر عمر جاودانی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.