۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷

ز کوی یار به من زان خبر نمی آید
که هر که می رود آنجا دگر نمی آید

مده به روز دگر وعده ی وصال و مرو
که بی تو صبر ز من این قدر نمی آید

به کار عاشقی ای عیب جو مکن عیبم
که غیر از این هنر از من هنر نمی آید

فغان ز سختی آن دل که نرم کردن آن
ز ناله ی شب و آه سحر نمی آید

به این جمال کسی را که در نظر آیی
جمال مهر و مهش در نظر نمی آید

در این چمن منم آن باغبان که پروردم
هزار نخل و یکی زان به بر نمی آید

نمی شود ز تو کام دلش روا اما
رفیق با دل خودکام برنمی آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.