هوش مصنوعی: این شعر از درد فراق و بی‌وفایی یار سخن می‌گوید. شاعر از روزهایی یاد می‌کند که یارش با او آشنا بود، اما اکنون به غریبه‌ای تبدیل شده است. او از بی‌قراری و بی‌وفایی یار شکایت دارد و درد خود را بی‌درمان می‌داند. همچنین، شاعر به تنهایی و فراموش شدن خود در کوی و برزن اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاطفی مانند بی‌وفایی، درد فراق، و تنهایی در این شعر مطرح شده‌اند که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۱۱۲

شوخی که آشنا بکسی غیر ما نبود
بیگانه شد چنانکه مگر آشنا نبود

بودم بسان سایه اش آن روز در قفا
کان روز غیر سایه کسش در قفا نبود

هرجا که بیندم نکند لحظه ای قرار
بی من قرارش آن که دمی هیچ جا نبود

شد بی وفا به طالع من ورنه یار من
تا یار غیر بود چنین بی وفا نبود

جز درد من که هیچ طبیبش دوا نداشت
درد دگر نبود که او را دوا نبود

بیماری فراق نسنجید و درد رشک
ایوب در بلا که منم مبتلا نبود

رفت از درش رفیق ز بیداد غیر و یار
در کوی من نگفت کسی بود یا نبود
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.