۱۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴

دلم با ناتوانی پاس چشم یار هم دارد
چو بیماری که دارد بیم جان بیمار هم دارد

ندارم زهره تا گویم بکش یکبار [و] فارغ کن
وگرنه قاتل من رحم این مقدار هم دارد

من و جورش که مخصوص منست آن مرحمت ورنه
چه کار آید مرا لطفی که با اغیار هم دارد

اگر بسیار کم دارد وفا یارم بحمدالله
جفائی از وفا به دارد و بسیار هم دارد

مکن از گریه ناصح منع عاشق با دل پرخون
دل پرخون که دارد دیده ی خونبار هم دارد

به محفل بنگرد تا جانب اغیار پی در پی
به هر گاهی نگاهی سوی من ناچار هم دارد

به بالین رفیق از لطف بنشین لحظه ای دیگر
که جانش بر لب است و حسرت دیدار هم دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.