۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲

گر از دل و جان صبر و سکون شد شده باشد
گر صبر کم و درد فزون شد شده باشد

مجنون صفتی در غم لیلی وشی از شهر
آواره ی صحرای جنون شد شده باشد

از صید من ای صید فکن عار چه داری
صید تو گر آن صید زبون شد شده باشد

دامان تو پاکست ز تهمت اگرت دست
از خون من آلوده به خون شد شده باشد

آن بسکه تو ناگاه درون آمدی از در
گر جان ز تن خسته برون شد شده باشد

عمریست که دارم به تن از بهر همینش
گر جان به نثار تو کنون شد شده باشد

مهر تو محالست شود از دل من کم
گر مهر تو با غیر فزون شد شده باشد

گفتم که شد آواره رفیق از سر کویت
افسوس کنان گفت که چون شد شده باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.