۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

چکنم که باز آمد شب و یار من نیامد
بگذشت روز و شمع شب تار من نیامد

مه من که بود شمع شب تار من ندانم
که پس ار وفات من چون به مزار من نیامد

ز کنار غیر گفتم به کنارم آید اما
ز کنار او نرفت و به کنار من نیامد

به رهت ز بیقراران بسی آمدند اما
به ره تو بیقراری به قرار من نیامد

نه همین نیامدم من ز پیت که از ضعیفی
ز پی تو آمدن هم ز غبار من نیامد

منم آن ضعیف صیدی که ز ننگ لاغریها
ز شکار افکنان کس به شکار من نیامد

ز وفا رفیق گفتم که به کارم آید اما
که گذشت کارم از کار و به کار من نیامد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.