۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴

ندانستی گرم شاد از نگاه گاه گاه خود
چرا یکباره ام محروم کردی از نگاه خود

رقیبم در بهشت وصل و من در دوزخ هجران
نمی دانم ثواب او نمی یابم گناه خود

کشم گر آه گرمی سوزد آهم چرخ را دانم
نمی دانم چرا من خود نمی سوزم ز آه خود

تو بر من می کنی بیداد و من داد از تو می خواهم
مکن بیداد ای بیدادگر بر دادخواه خود

عیان کن قد و رخ تا هم خجل هم منفعل گردد
چمن از سرو و شمشاد و سپهر از مهر و ماه خود

شب و روزی که یکسال است در عالم رفیق آن را
شب تاریک خود می دانم و روز سیاه خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.