۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۴

گر دهد بلبل ز شوق روی گل جان در قفس
به که گل را در گلستان بنگرد با خار و خس

نه گلم باشد تمنا نه گلستانم هوس
گل مرا روی تو کافی گلستان کوی تو بس

قد غیر و من چه می داند نمی داند چو او
خویش از بیگانه یار از مدعی عشق از هوس

نقد جان ریزم به پای او ندانم چون کنم
غیر نقد جان به چیزی چون ندارم دسترس

روز و شب در کنج تنهائی در این فکرم که تو
با که باشی هم زبان یا با که باشی هم نفس

داد و فریاد از تو دارم از که نالم ز آنکه هست
داد من از دادگر، فریادم از فریادرس

فارغم از خلق و، خلق آسوده اند از من رفیق
نه کسی کاری بمن دارد نه من کاری بکس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.