۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۹

نیاید تا به لب از ضعف جانم
نمی آید به لب از دل فغانم

به داغت سوختی جان من از هجر
چه می خواهی ز جان ناتوانم

مجو تاب و توان از من که بی تو
شد از تن تاب و رفت از دل توانم

ز جوی دیده اشک من روانست
که رفت از دیده آن سرو روانم

نمی بینی اگر خونین دلم را
نگاهی کن به چشم خون فشانم

نیاید غیر فکرت در ضمیرم
نباشد غیر ذکرت بر زبانم

رفیق از دوری آن مه شب و روز
رود آه و فغان بر آسمانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.