هوش مصنوعی:
این شعر از مولانا یا شاعری دیگر، پند و اندرزهایی دربارهٔ استفاده بهینه از زمان، تلاش و پشتکار، اهمیت دانش و خرد، مبارزه با نفس اماره، و دوری از گناه و تباهی ارائه میدهد. شاعر تأکید میکند که عمر گرانبها را نباید به بطالت گذراند، بلکه باید با تقوا و عقلانیت زندگی کرد و از هر فرصتی برای رشد معنوی و اخلاقی استفاده نمود.
رده سنی:
15+
محتوا شامل مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، برخی از اشارات به مبارزه با نفس و گناه ممکن است برای کودکان کمسنوسال نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۲۲
وقت تو است ای پسر که کار کنی
کار را سخت و استوار کنی
با تن چست و با قوای درست
روز و شب نغنوی و کار کنی
این گرانمایه وقت را زینهار
که مبادا بهرزه خوار کنی
روزگار است و روزگار خوش است
تا چه سان طی روزگار کنی
هر چت از کار بر کنار کنند
همه از خویش بر کنار کنی
گرد دانشوران تکاپو را
بر همه کار اختیار کنی
خرد رهنمای را با خویش
در همه حال و کار یار کنی
هم بدانسان که عقل بپسندد
نوبت خویش برگذار کنی
ساعت عمر خویش را شب و روز
همچو دانشوران شمار کنی
هر چه در خور بود بهر ساعت
نیک سنجی و برقرار کنی
کار پنهان چنان کنی که تو را
بیم نبود گر آشکار کنی
نیمه شب چشم را ز نوشین خواب
شسته و گریه های زار کنی
گر بهار است و گر خزان تو جهان
همه از خوی خود بهار کنی
دل دانا بدام ناید اگر
سیم و زر بر سرش نثار کنی
لیکن افتد بدام و رام شود
گر بخوی خوشش شکار کنی
با عدوی نهان و دیو درون
هر شب و روز کارزار کنی
تا بر این اهرمن که پیرامنت
روز و شب خفته کار زار کنی
کار دنیا ندارد آن مقدار
که بدو خاطری فکار کنی
مزرعه است این جهان و تو دهقان
که همه روز کشت و کار کنی
در زمین روان فشانی تخم
زان سپس کاین زمین شیار کنی
چیست دانی شیار؟ کاین تن را
بریاضت همی نزار کنی
بکشی نفس و از پس کشتن
گور این مرده را مزار کنی
گاو موسی است تن که قربانش
تو بفرمان کردگار کنی
تندباری است زنده بار آزار
که تو چون قتل تندبار کنی
مژده زندگانی جاوید
ارمغان سوی زنده بار کنی
ساده لوحی بدست تو دادند
که بنقش خوشش نگار کنی
صحن مینو که ساحتی ساده است
پر درختان میوه دار کنی
اندر این پهن دشت و ساده زمین
کشت سیب و به و انار کنی
جویها پر کنی زآب روان
سروها گرد جویبار کنی
از پلیدی ازار خود را پاک
نیز دل پاک چون ازار کنی
همچو عیسی ز صحبت احمق
بسوی دشت و که فرار کنی
شرع را شاه و عقل را دستور
علم را نیز دستیار کنی
نفس را چون ستور و چون استر
خسته پیوسته زیر بار کنی
چون کشیدیش زیر بار عمل
نیز خود را برو سوار کنی
نفس تواشتریست سخت حرون
توش بتقوی مگر مهار کنی
زینهار ای پسر که عمر عزیز
صرف در خمرو در خمارکنی
زینهار ای پسر که مایه عمر
بابلیس لعین قمار کنی
یا ضیاع و عقار ملک وجود
ضایع اندر سر عقار کنی
زینهار ای پسر که عمر عزیز
با فرو مایه خلق خوار کنی
از بدیها سزد بسوی خدا
که شب و روز زینهار کنی
کار را سخت و استوار کنی
با تن چست و با قوای درست
روز و شب نغنوی و کار کنی
این گرانمایه وقت را زینهار
که مبادا بهرزه خوار کنی
روزگار است و روزگار خوش است
تا چه سان طی روزگار کنی
هر چت از کار بر کنار کنند
همه از خویش بر کنار کنی
گرد دانشوران تکاپو را
بر همه کار اختیار کنی
خرد رهنمای را با خویش
در همه حال و کار یار کنی
هم بدانسان که عقل بپسندد
نوبت خویش برگذار کنی
ساعت عمر خویش را شب و روز
همچو دانشوران شمار کنی
هر چه در خور بود بهر ساعت
نیک سنجی و برقرار کنی
کار پنهان چنان کنی که تو را
بیم نبود گر آشکار کنی
نیمه شب چشم را ز نوشین خواب
شسته و گریه های زار کنی
گر بهار است و گر خزان تو جهان
همه از خوی خود بهار کنی
دل دانا بدام ناید اگر
سیم و زر بر سرش نثار کنی
لیکن افتد بدام و رام شود
گر بخوی خوشش شکار کنی
با عدوی نهان و دیو درون
هر شب و روز کارزار کنی
تا بر این اهرمن که پیرامنت
روز و شب خفته کار زار کنی
کار دنیا ندارد آن مقدار
که بدو خاطری فکار کنی
مزرعه است این جهان و تو دهقان
که همه روز کشت و کار کنی
در زمین روان فشانی تخم
زان سپس کاین زمین شیار کنی
چیست دانی شیار؟ کاین تن را
بریاضت همی نزار کنی
بکشی نفس و از پس کشتن
گور این مرده را مزار کنی
گاو موسی است تن که قربانش
تو بفرمان کردگار کنی
تندباری است زنده بار آزار
که تو چون قتل تندبار کنی
مژده زندگانی جاوید
ارمغان سوی زنده بار کنی
ساده لوحی بدست تو دادند
که بنقش خوشش نگار کنی
صحن مینو که ساحتی ساده است
پر درختان میوه دار کنی
اندر این پهن دشت و ساده زمین
کشت سیب و به و انار کنی
جویها پر کنی زآب روان
سروها گرد جویبار کنی
از پلیدی ازار خود را پاک
نیز دل پاک چون ازار کنی
همچو عیسی ز صحبت احمق
بسوی دشت و که فرار کنی
شرع را شاه و عقل را دستور
علم را نیز دستیار کنی
نفس را چون ستور و چون استر
خسته پیوسته زیر بار کنی
چون کشیدیش زیر بار عمل
نیز خود را برو سوار کنی
نفس تواشتریست سخت حرون
توش بتقوی مگر مهار کنی
زینهار ای پسر که عمر عزیز
صرف در خمرو در خمارکنی
زینهار ای پسر که مایه عمر
بابلیس لعین قمار کنی
یا ضیاع و عقار ملک وجود
ضایع اندر سر عقار کنی
زینهار ای پسر که عمر عزیز
با فرو مایه خلق خوار کنی
از بدیها سزد بسوی خدا
که شب و روز زینهار کنی
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۴۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱ - خطاب به جناب میرزا ابراهیم بقراط
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.