۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

از عقل، عشق کرده عجب بی خبر مرا
هر سو کشد چو مردم بی پا و سر مرا

افسانه میکنی سخنان مرا گمان
افسانه ایست نیز از این خوبتر مرا

هر نیمه شب خیال تو تا وقت صبحدم
شیرین چو جان و دل کشد اندر ببر مرا

هر صبحدم رسول تو با صد نوید لطف
چون آفتاب حلقه بکوبد بدر مرا

در مدرس حقایق تحصیل علم عشق
بسیار کرده ام، تو مخوان بی هنر مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.