۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹

هست آن آفتاب ماه نقاب
مردم دیده ی اولوالالباب

دل و دلدار عین یک دگراند
جان چو کرد از وجود رفع حجاب

نظری کن ببین به دانه و بر
لب لب قشر قشر لب لباب

مدح و دم کو تفاوتت نکند
نیست فرقی میان آب و گلاب

آفتاب قدیم لا شرقی
کرد ذرات را بلطف خطاب

که منم در دل تو ای ذره
دل بدست آر و دلربا دریاب

چشم جان برگشادم و دیدم
آفتاب منیر و در مهتاب

نقش غیر و خیال باطل رفت
نیست در بحر صاف موج و حباب

از لب لعل ساقی باقی
خورد کوهی مدام نقل و شراب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.