۱۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

دلم آئینه آن دلستان است
که او را آینه دایم عیان است

خود است آئینه خود در حقیقت
دل و جان و تنم هر سه نهان است

نفخت فیه من روحی بیان کرد
مثل بشنو همان لب در دهان است

حدیث کنت کنزا را فرو خوان
بدان سو شو عیان گنج روان است

چو گفت احببت گشتی آشکارا
چرا گفتی که آن دلبر نهان است

دو عالم از جمال اوست روشن
ببین روشن که خورشید جهان است

چو کبک مست کوهی بر سر سنگ
بصدا فغان انا الحق برزبان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.