۱۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

زلف شبرنگ تو سر حلقه درویشان است
مردم چشم خوشت پیر سیه پوشان است

درخرابات مغان رفتم و دیدم خندان
لعل سیراب لبش ساقی میخواران است

قبله هر دو جهان روی چو خورشید شماست
طاق ابروی تو محراب دل رندان است

چشم جان از رخ او روشن و نورانی شد
زانکه محراب خداوند دل انسان است

یار از دیده ی من در رخ خود مینگرد
او است کز دیده ما در دل خود حیران است

نحن اقرب که بیان کرد مقام قرب است
در دلم یار شکر لب بحقیقت جان است

از دوئی چون بگذشتی بحقیقت جانست
کفر و ایمان و بد و نیک همه انسان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.