۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

کجا رفتند یارانی که بودند
چنان رفتند پنداری نبودند

چو خورشید و قمر در روز و در شب
جمال خویشتن را می ستودند

ز چشم ما نهان گشتند و رفتند
ندای ارجعی کزحق شنودند

نصیب اندرون کز غیب بودند
در آن حضرت کنون اندر شهودند

به اصل خویشتن گشتند راجع
بباغ وصل جانان در خلودند

همه جسمی نهادند از من و تو
عدم رفتند و در عین وجودند

تو هم کوهی بر افشان نیم جانرا
چو از رخ جعد مشکین را گشودند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.