۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۳

دارم از رنگ رخت در دل و در جان آتش
نیست در شعله خورشید از اینسان آتش

هم از آنشمع که روشن شد از هر دو جهان
دید از شاخ شجر موسی عمران آتش

دیدم از نور رخ ماه تو ای سرو بلند
هست در سینه خورشید درخشان آتش

آتش مهر تو تنها نه دل سنگ بسوخت
دارد از رنگ لبت لعل بدخشان آتش

بهوای گل روی تو بدیدم در باغ
بود اندر جگر غنچه خندان آتش

از فروغ رخ خورشید جهان آرایت
کفر زلفین تو زد در دل ایمان آتش

بسکه از نور رخت سوخت درون کوهی
برد از آه دلش شمع شبستان آتش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.