۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

بحسن خود شد او دلدار عاشق
که آنرا نیست جز او یار عاشق

گهی لیلی شدی و گاه مجنون
گهی عذرا شدی و گاه وامق

چه اول قل هو الله و احد خواند
بوحدت در نمی گنجد خلایق

ز زلف و روی او بشکفت در باغ
گل صد برگ و ریحان و شقایق

دلیل راه ما شد آفرینش
بخالق راه بردیم از خلایق

چه کوهی آفتابی داشت در جان
برآمد از دل او صبح صادق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.