۱۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳

بیجان و تن دلم شد با وصل یار واصل
تحصیل یار کردیم علمی بود که حاصل

گه گه ز روی باطل حق مینماید ای دوست
فرقی نمیتوان کرد ما بین حق و باطل

او شه بدیده خود بیند جمال خود را
چشمی دیگر نباشد بر روی دوست قابل

خود عاشقست و معشوق بر خویش عشق بازد
بر خوان یحبهم را گر بایدت دلایل

دارد غنای مطلق در غار فقر کوهی
جاوید شد مجرد از جان و از تن و دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.