۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۷

مرکز عرش است دل خال سیه همتای او
رشته زلف است جان عمر سمن فرسای او

عالمی را کشت و دردم زنده کرد آن جانفزا
یحیی الموتی است می بینم در لبهای او

می نگنجد در زمین وعرش و کرسی آه آه
جز دل پرخون نمی بینم یاران جای او

هست موجودات ظل او واو چون آفتاب
در دل هر ذرهٔ روی قمرفرسای او

بر لب دل گوش نه تا بشنوی بی واسطه
علم توحید خداوند از لب گویای او

کوهی دیوانه دل تا دید آن چشم سیاه
همچو آهو می دود پیوسته در صحرای او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.