۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۴

آفتاب لایزال است او و عالم همچو ماه
هست او شاه حقیقت کوهیا شام گواه

هر دو عالم سایه زلفین عنبر سای او
روی آن خورشید باشد آفتاب ملک و جاه

آه از این خورشید کز جان می کند روشن طلوع
باشد او را در دل هر ذره از هر جوی راه

هر که از ریب المنون آمد بجان از خاص و عام
در خلا و در ملا جز لطف او نبود پناه

جز رخ زلفش چو کوهی نقش او درجای نیست
هر که او را هست حرفی از سفید و از سیاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.