۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹

من نه آن مستم که باک از شحنه وشاهم بود
داده شه فرمان به هر کاری که دلخواهم بود

من به بزم شاه خوردم می خود آگاه است شاه
اسم شب دانم چه غم گر شحنه در راهم بود

من به راه عشق خواهم رفت تا در کوی دوست
گر به هر گامی که بردارم دو صدچاهم بود

نیست غم هست ار شب تاریک وراه سنگلاخ
چون خیال زلف وروی او شب ماهم بود

زاهد از می خوردنم اندیشه از دوزخ مده
هفت دوزخ یک شرار از شعله آهم بود

بسکه شیرین است عشقش از غم شیرویه سان
همچودارا زخم خنجر برجگر گاهم بود

در فلک گویدملک با زهره گر خوانی دگر
غیر اشعار بلند اقبال اکراهم بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.