۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۳

دل ازتو بر نگیرم تا جان ز تن برآید
دست از تو بر ندارم تا عمر من سر آید

بودی چو ماه اگر ماه چون توشدی زره پوش
بودی چو سرواگر سروچون توسمن برآید

هر چین زلف تو چین هر تار اوست تاتار
باشد خطا به شیراز مشک از ختن گر آید

دیشب ز طره ات گفت دل قصه درازی
چشمت ولی به چشمم زو راهزن تر آید

سرو چمن چو من سر بنهد به پیش پایت
گر سروقامت تو اندر چمن درآید

برچهر آتشینت آن دل که نیست عاشق
درسوختن بباید همچون سمندر آید

شاید بلند اقبال گرددکسی زعشقت
لیکن گمان مفرما چون من سخنور آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.