۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۵

توصاحب کرمی ما گدای کوی توایم
تمام تشنه یک قطره ز آب جوی توایم

نمی شود دل ما خالی ازخیال رخت
همی به روز وشب از بس درآرزوی توایم

ز دیده غائب واندر دلی چنان حاضر
که روبه هر طرف آریم رو به سوی توایم

نشسته ای به بر ما چو جان ودل شب وروز
ز غفلت است که دایم به جستجوی توایم

تو آفتاب درخشنده ای وما حربا
به هرکجا که کنی روی ربروی توایم

مران زگفته بدگو ز آستان ما را
چرا که عاشق رخساره نکوی توایم

همه شکسته دلیم وهمه پریشان حال
ز عشق روی تو آشفته تر ز موی توایم

گرت به بازی چوگان وگوهراس افتد
بگیر چوگان از زلف خود که گوی توایم

دگر به باده چه حاجت که چون بلنداقبال
مدام سر خوش وبیخود ز گفتگوی توایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.