۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۲

روی تو را ندیده دلم را ربوده ای
در دلبری چه چابک و چالاک بوده ای

دین ودلی سراغ ندارم دگر به کس
غارت همی ز بسکه دل ودین نموده ای

داری کجا ز حالت شب های ما خبر
بیدار ما ز درد وتوفارغ غنوده ای

آزادی از غم دوجهان داده ای مرا
زنگ علایق از دل من تا زدوده ای

اقبال من بلند شد از اینکه درجهان
از عشق بر رخم در دولت گشوده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.